اممم
بعضی آدمها حضورشان اینجوریست که.
نتچ
اصن دیدی وقتی توو کافه چایی سفارش میدی آقای کافهچی برات یه بشقابچه
میاره که تووش یه دستمالکاغذی چارتا شدهست
روش یه لیوان آب جوش و کنارشم یه "تی-بگ"
بعد دیدی این آقاهای کافهچی هیچوقت به مغزشون خطور نمیکنه یه ظرف سفالی
کوچیک دیگه هم بیارن که اون تی-بگ خیسشده رو بشه گذاشت تووش
که آدم مجبور نباشه بذارتش کنار لیوان
که هم بیریخت شه هم دستمالکاغذیه نابود شه
بعد دیدی وقتی تی-بگه رو میذاری گوشهی بشقاب
هر چقدم حواستو جمع کنی بالاخره یه گوشهی کوچیکش میگیره به دستمال
و خیسیِ قهوهایش با یه سرعتِ یواش و ملایم راه میفته توو تنِ دستماله
که همینجور که داری نرمنرمک با شکلاتِ روو کیکت بازی میکنی
میبینی اون قهوهایِ ملایمِ خیس از همون گوشهی کوچیکِ بیهوا!
نشت کرده به تمامِ دستماله! همهی همهشو آغشته کرده! آرووم و بیصدا
بعضی آدماهم هستن که حضورشون! بودنشون!! از همین جنسه
بعضی آدماهم هستن که حضورشون! بودنشون!! از همین جنسه
که خیلی آروم گیر میکنن به یه گوشهی زندگیت!
به یه گوشهی کوچیکش!! بعد همینجور بیصدا و یواش نشت میکنن به زندگیت!
به تمام زندگیت!!!!
یکهو چشم باز میکنی میبینی روزهات چههمه آغشتهی اون آدمهست
بیکه حتا فکرشم کرده باشی
که اصن شده جزو تیکههای اجتنابناپذیر زندگی
جزو اغلبهاش! جزو بایدهاش حتا
و من چههمه دوستمه این آغشتهگیِ ملایمِ آرووم رو
بیکه بخوام saveش کنم نگرش دارم برای خودم
که اصلن انگار ذات آغشتگی به همین جاری بودنِ مدامه!
به همین آرووم لغزیدنهای مکرر! به سُر خوردنهای بیصدا
لابد به گاهی هم افتادنها! و افتادنها!! و دوباره باز بلند شدنها!!!!! و سُر خوردنها
درباره این سایت